میراث معنوی امام علی(ع) – ایران تودی

میراث معنوی امام علی(ع) - خبرآنلاین

از نظر ما شیعیان، امام علی  و عدالت و شخصیت ایشان قابل مقایسه با شخصیت هیچ‌یک از خلفای پیشین نیست؛ ولی شرایط آن دوره و ضرورت‌ها و اولویت‌هایی که وجود داشت به نوعی بود که بیشتر بخش سیاسی حیات امام، مطرح می‌شود و نه ظرفیت‌های دیگر ایشان. در واقع از این شخصیتِ بزرگ و برجسته عملاً بهره‌برداری قابل قبولی در زمینه‌های مختلف معارفی و حتی در زمینه‌های شناخت انسان نشده است.

نکته قابل تامل این است که در تمامی حوادثی که در دوران خلافت امام اتفاق افتاد، از جنگ‌ها گرفته تا مسائل دیگر، امام “اقدام‌کننده” نیست، مشکلات و به طور مشخص سه جنگ جمل، صفین و نهراون بر امام تحمیل شد. حتی از همان ابتدا، بیعت و به خلافت رسیدن هم بر ایشان تحمیل شد. سپس به دلیل شورش اصحاب جمل، مجبور به حرکت به سمت بصره شدند و به ناچار مرکز خلافت را از مدینه به کوفه انتقال دادند. این حوادث و مشکلات فرصتی نگذاشت تا از بخش‌ها و ویژگی‌های دیگر امام استفاده شود و این خسارت بسیار بزرگی بود. البته ائمۀ بعدی تا اندازه‌ای این خلأ را جبران کردند؛ ولی قابل انکار نیست که اگر امام شرایط مناسب‌تری داشت و به‌خصوص مخاطب‌های بهتر و مناسب‌تری می‌یافت، مطمئناً میراث غنی‌تری را در زمینه‌های مختلف بر جای می‌گذاشت.

اهمیت میراث معنوی امام

آنچه به عنوان میراث معنوی، یعنی مجموعۀ خطبه‌ها، نامه‌ها و احادیثی که از حضرت به جای مانده و قسمت مهمی از آن‌ها در نهج‌البلاغه جمع‌آوری شده است، از نظر سطح معارفی و ارزش‌های انسانی بسیار مهم است، نه تنها برای ما شیعیان، بلکه برای تمام مسلمانان و بلکه برای غیر مسلمانان نیز گذشته از آن به لحاظ فصاحت و بلاغت هم جایگاه ویژه‌ای دارد.

مسئله صرفاً فصاحت و بلاغت نیست، مسئله این است که برای نخستین‌بار چنین مفاهیمی با چنین زبان و ادبیاتی بیان شده است. آنچه یک ادبیات و اندیشه را غنی می‌سازد، عمدتاً همان مطالب و مفاهیمی است که با استفاده از آن زبان توضیح داده می‌شود. اوج فصاحت و بلاغت ادبیات عرب که عمدتاً در شعر و یا خطبه تجلّی می‌یافته و به پیش از اسلام مربوط می‌شود، معلّقات سبع و یا خطبه‌های اکثم بن صیفی و یا قیس بن ساعده است. از مهم‌ترین خطبای دوران جاهلی قیس بن ساعده الایادی است و بخشی از خطبه‌ای که از او نقل شده چنین است: «ای مردم به سخنانم گوش فرا دهید و آن را حفظ کنید؛ کسی که زندگی می‌کند، می‌میرد و کسی که می‌میرد تمام می‌شود و هر آنچه می‌آید، می‌آید… .» آنچه توسط معلّقات بیان می‌شود چیزی نیست جز جنگ و عشق نامشروع همراه با تجاوز و اسب و هر آنچه به جنگ و ستیز و مفاخره و منافره مربوط می‌شود، اعم از آن‌که تهاجمی باشد یا تدافعی و جهت انتقام‌ستانی.

وضعیت خطبه‌ها به مراتب فقیرانه‌تر است. بهترین خطبه‌ها عملاً در استخدام انتقام‌جویی و تشویق به تجاوز و خونریزی است که در موارد متعددی از ادبیات آهنگین ساحران و کاهنان و عبارات آنها بهره می‌برد، بدون آن‌که معنای خاصی را تداعی کند. پیش از اسلام ظاهراً تنها یک شاعر بوده که شعرش متضمّن مفاهیمی متعالی و اخلاقی است، یعنی “لبید بن ربیعه عامری” که پیامبر(ص) درباره شعرش فرمود: «راست‌ترین سخنی که عرب بدان تکلّم نمود.» بقیه جملگی دعوت به “ثار” و خون‌خواهی و انتقام‌ستانی است و یا کامجویی نامشروع و تجاوزکارانه.

قرآن و نیز کلمات و خطبه‌های پیامبر(ص) و سایر معصومان مطمئناً نقطۀ عطف بزرگی در ادبیات عرب و معارف دینی و انسانی است؛ زیرا برای اولین‌بار است که این زبان در خدمت بیان مطالب وحیانی و معنوی و اخلاقی قرار می‌گیرد.

از دیدگاه ما و سایر مسلمانان، پیامبر(ص) برترین شخصیت اسلامی و انسانی است. هیچ انسانی و از جمله امام علی، به نقطۀ اوجی که آن حضرت نایل شد، نمی‌رسد و نمی‌تواند نایل شود؛ چنان‌که امام هم خود را عبد و شاگرد پیامبر(ص) می‌داند. این در جای خود یک اصل مسلم است ولی به دلایل مختلف پیامبر(ص) یا فرصت نیافت و یا زمینۀ مناسبی جهت توضیح و تبیین معارف وحیانی که در قرآن آمده بود، وجود نداشت و یا اینکه بیان فرموده ولی این میراث به دلایل مختلف به ما منتقل نشده است. بنابراین اگرچه گفتار و رفتار پیامبر(ص) تا حد قابل ملاحظه‌ای خلأ تبیین معارف قرآنی را پر می‌کند، ولی عملاً این میراث باقی‌مانده از امام علی(ع) و سایر ائمه(ع) است که هم در خدمت توضیح و تشریح قرآن قرار دارد و هم بدین وسیله به غنای زبان و فرهنگ و فکر مسلمانان کمک می‌کند و زیبایی ظاهری را با عمق معارفی درمی‌آمیزد. زیرا قرآن سبک خاص خود را دارد و به واقع در بسیاری از موارد نیازمند توضیح و تبیین است. در واقع پس از پیامبر(ص)، عملاً امام علی(ع) اولین کسی است که با تکیه به آموزه‌ها و معارف قرآنی در چارچوب سخنان و نوشته‌هایش، به توضیح و تشریح اسلام می‌پردازد. به جز این، امام نخستین کسی است که دریچه‌های جدیدی بر روی ادبیات عرب و عقلانیت مسلمانان باز می‌کند. بنابراین ما شیعیان در بخش‌های مختلف، از توحید گرفته تا مباحث انسان‌شناسی و قضا و قدر و سرنوشت انسان و جبر و اختیار و شؤون پیامبر(ص) داریم، مرهون حضرت امیر و سایر پیشوایان معصوم(ع) هستیم.

به عنوان نمونه، این‌که هیچ فقیه شیعه‌ای در طول تاریخ حکم نکرده است که تنها به این دلیل که شخص و یا گروهی از مسلمانان که با شما موافق نیست، می‌توانید مال او را بگیرید، یا ناموسش را تصرف کنید، یا آبرویش را ببرید و یا خودش را بکشید، متأثر از میراث معنوی حضرت امیر و سایر پیشوایان معصوم است. چنان‌که در جریان جنگ جمل، وقتی اطرافیان گفتند: “جنگ تمام شده و می‌خواهیم غنائم را تقسیم کنیم”، حضرت به این مضمون فرمودند: «این‌ها مسلمان هستند و آن غنیمت که در جنگ با کفار بود، این‌جا معنی ندارد». وقتی دید مردم متوجه نمی‌شوند، فرمودند: «عایشه را چه کسی می‌خواهد تصاحب کند؟» یعنی پرسشی با حالت استنکافی! این‌جا دیگر همه عقب نشستند، یعنی حقیقت مساله را فهمیدند. مثال حضرت برای قانع کردن آنها بود که در جنگ با مسلمان نمی‌توان غنیمت گرفت. در جنگ‌های دیگری که حضرت حضور داشتند، نیز همین قوانین اعمال می‌شد.

خُطب معارفی امام

میراث معنوی چند جانبه و بسیار غنی و ارزشمند امام علی(ع) از شگفت‌آفرین‌ترین‌ها است که در خطبه‌ها، نامه‌ها و کلمات قصار ایشان که بخشی از آن در نهج‌البلاغه گردآوری شده است، متجلی است.

در مجموع، زبان عربی، به‌خصوص خطابۀ عربی (نه نثر) به نوعی است که برای متکلمان و یا آشنایان به این زبان، وقتی فصیح و بلیغ باشد، عمیقاً آنها را تحت تاثیر قرار می‌دهد. شاید در زبان‌های دیگر این حالت به این مقدار وجود ندارد. البته در فارسی هم تا حدی چنین است و خُطبای توانا، هنگام القای خطابه و یا در حال خواندن اشعار، مجلس را کاملاً تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهند. در عربی این به مراتب قوی‌تر است.

یکی از مهم‌ترین وسائلی که از آن طریق می‌توانیم شخصیت‌های تاریخی صدر اسلام را بفهمیم و درک کنیم، میراث معنوی است که در قالب خطابه و همانند آن از آنها باقی مانده است. از این جهت در یک برآورد بی‌طرفانه، میراث معنوی به جای مانده از امام، چه به صورت خطبه و یا نامه و یا کلمات قصار، از نظر کمّی و کیفی قابل مقایسه با هیچ یک از شخصیت‌های صدر اسلام نیست و بلکه هیچ‌یک از خلفا و زمامداران بعدی چنین میراث جاودانه‌ای را به یادگار نگذاشته‌اند. خطبه‌ها و نامه‌ها و کلمات قصار امام علی(ع)، صرفاً از جنبۀ ادبی و قطع نظر از بقیۀ ابعاد، شأن و زیبایی خاصی دارد، چه نسبت به قبل از دوران امام و چه پس از نهضت ادبی عربی که پس از زمان عباسیان آغاز شد. از جمله خطبه‌های فوق‌العاده زیبا و ارزشمند، خطبۀ اول و  خطبۀ همام است و یا توصیف‌های حضرت در مورد “دنیا”، فتنه‌ها و فریب‌کاری‌های آن و نسبت آن با انسان و فلاح و سعادت او. عهدنامۀ معروف امام به جناب مالک اشتر هنگامی که وی را به سِمت استاندار مصر تعیین می‌کنند؛ و یا نامۀ به امام حسن مجتبی، زمانی که از صفین بازمی‌گردند، از   دلنشین‌ترین‌ها است. از اواخر قرن نوزدهم هم برخی از ادبیان مسیحی که عموماً لبنانی هستند به دلیل تسلط‌شان به ادبیات عرب و علاقمندی‌شان به آثار کلاسیک عربی با نهج البلاغه آشنا شدند. در نخستین گام آنان مجذوب زیبایی ادبی آن شدند و در مراحل بعد مجذوب حس نیرومند عدالت‌خواهانه و انسانی و تساوی طلبانه آن. عموم آنان در مدارس تبشیری فرنگیان که در منطقه شام و لبنان تأسیس کرده بودند، تحصیل کرده بودند ولذا هم با ادبیات کلاسیک عربی آشنا بودند و هم با ادبیات جهانی و لذا احتمالاً بهتر و بیشتر از دیگران زیبایی‌های بلاغی و فرازهای بلند انسانی کلام امام را درمی‌یافتند.

خطبه‌های معارفی امام در باب توحید و اسماء و صفات الهی، یا تقدیر و جبر و اختیار و یا خطبه‌های تاریخی حضرت درباره وضعیت اعراب پیش از اسلام و یا شرایط زمان پیامبر(ص)، به لحاظ فصاحت و بلاغت در اوج قرار دارد و مشتمل بر بیان نکاتی است که اصولاً در ادبیات دینی کمتر دین بزرگی وجود دارد.  

واقعاً موجب تعجب است که برخی از خطبه‌های معارفی همچون خطبۀ اول نهج‌البلاغه که در مورد خداشناسی و نبوت و صفات و اسماء الهی است، در چه حالت و در چه شرایطی و برای کدام مخاطب ارائه شده است. چرا که کلمات به لحاظ فصاحت و بلاغت بسیار زیباست و به لحاظ محتوا آکنده از معارفی است که ذهنی ورزیده و فلسفی می‌تواند آن‌ها را درک کند. سخنان ایشان در باب توحید به قدری بلند، پر مغز و پر محتواست که با سطح فکری تودۀ مردم آن زمان همخوانی ندارد. مطمئناً مباحثی را که امام در برخی از خطبه‌های مربوط به خداشناسی بیان می‌فرمودند، برای حداقل گروهی از مستمعان چندان مفهوم نبود. پیداست که این خُطب ارتجالاً و ابتدا به ساکن القا شده و گویی حضرت در حالتی ملکوتی قرار داشته‌اند و معارف توحیدی از درون ریزش می‌کرده است و یا آن‌که مخاطب این خطبه‌ها بیشتر همان اصحاب خاص معدودی بودند که جزء برگزیدگان یاران حضرت بوده‌اند. شگفت این‌که این معارف در زیباترین و فصیح‌ و بلیغ‌ترین شکل ادبی، القاء شده است.

نمونۀ دیگر، خطبۀ شقشقیه است؛ در این خطبه ضمن بیان حوادث دوران پس از رحلت پیامبر(ص) و مسائل جانشینی، حضرت مواضع خودشان و مسائلی را که با آن‌ها مواجه بودند، به صورت سریع و در عین حال فصیحانه و دلنشین بیان می‌کنند. این خطبه از زیباترین متن‌ها در شکایت از اهل زمانه است که گویی از دل برمی‌آید و بر دل می‌نشنید.

از خُطب معارفی ارزشمند امام، خطبۀ معروف به خطبۀ همام است که امام در پاسخ به سؤال همام درباره اوصاف متقین ابتدا توضیح مختصری داد، ولی او با اصرار مطالب بیشتری طلب کرد و حضرت را بدان مجبور ساخت. این‌جا امام چنان خطبه‌ای ایراد فرمود و صفات بلندی را در مورد متقین بیان کرد که به واقع زیبا و مسحورکننده است، تا آن‌جا که در میانۀ کلام، همام دیگر تاب نیاورد و فریادی زد و بر زمین افتاده و جان سپرد. چنین حادثه‌ای که بسیار به ندرت اتّفاق می‌افتد نشان‌دهندۀ قدرت القایی خطیب به لحاظ تاثیر کلام است و بدون شک بخشی از آن به دلیل آهنگ کلام و بخش دیگر به دلیل مفاهیم متعالی آن است.

این میراث معنوی امام اصولاً میراثی جاودانه است که البته بهتر است با توجه به بستر زمانی آن درک شود. چرا که این سخنان در مواقع مختلفی ایراد شده و از مهم‌ترین‌هایش هنگامی است که امام با کوفیان در زمینۀ وظایف و حقوق متقابل حاکم و شهروندان صحبت می‌کند. چنان‌که دوران حضرت امیر و نوع حکومت‌داری حضرت نیز یک مرحله و دوران خاصی است؛ ظاهراً تمامی این مجموعه به ایّام خلافت آن حضرت راجع می‌شود که علی‌رغم گرفتاری‌های فراوان و جانکاه، ایراد و یا نوشته شده است.

انسان‌شناختی

در میان میراث معنوی ارزشمند امام، حضرت سخنان بی‌مانندی در مورد شناخت “انسان بما هو انسان” دارد. کلمات قصار امام، چه آن کلماتی که در پایان نهج‌البلاغه آمده است و یا سخنان دیگری که در غرر الحکم و یا کتاب‌های دیگر منعکس است، به لحاظ قدرت درونی و استحکام‌گویی بی‌نظیر و یا کم‌نظیر است، آن‌هم با کمترین کلمات و بیشترین معنا. از جمله کلمۀ قصارقیمة کلّ امرءٍ ما یحسنه”(ارزش هر کس متناسب است با آنچه آن را خوب می‌داند و خوب می‌شمارد). اینجا، اولاً: با کمترین کلمات و فصیح‌ترین و بلیغ‌ترین شکل ممکن این نکته بیان شده است. ثانیاً: معیاری دقیق جهت ارزیابی یکی از پیچیده‌ترین موجودات که انسان باشد، عرضه داشته است.این نوع توصیف‌ها در کلمات کوتاه امام موج می‌زند. این جمله، جاحظ را که یکی از بزرگ‌ترین ادبای عرب است، به شگفتی واداشته و علی‌رغم آن‌که او گرایشی عثمانی داشت و نباید نسبت به امام ارادت چندانی داشته باشد، ولی شگفتی خود را از این‌که امام تنها با سه کلمه عمیق‌ترین ویژگی‌های انسان را بیان می‌کند، اظهار می‌دارد. این جمله برای خود سید رضی که خود ادیب بلندپایه‌ای است، تعجب انگیز و اعجاب آور است.

معیار شناخت حق

از موارد مهم میراث معنوی امام، تبیین جالب معیار حق و باطل است با حدیث “الْحَقُّ لَا یُعْرَفُ بِالرِّجَالِ اعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ”. این سخن حضرت درباره طلحه و زبیر و نیز عایشه در جریان جنگ جمل بیان شده است.

زبیر پسر عمۀ پیامبر(ص) و امام و داماد ابوبکر بود و در جنگ‌های مختلف کنار پیامبر(ص) حضور داشت و با شجاعت و رشادت جنگید و در جنگ جمل پس از صحبت‌های امام میدان جنگ را ترک گفت و پس از  عقب‌نشینی از جنگ عمرو بن جرموز او را به قتل رسانید. وقتی شمشیر زبیر را برای امام آوردند، امام از این جریان به شدت ناراحت شد و شمشیر را گرفت و فرمود: «این شمشیر چه بسیار در رکاب پیامبر(ص) جنگیده و نگرانی فراوانی را از ایشان دور ساخت»؛ کنایه از آن‌که در راه پیامبر(ص) و رسالتش خدمات بزرگی ارائه داد.

طلحه نیز چنین بود، اگرچه نه در سطح و در حدّ زبیر. او پسر عموی ابوبکر بود و همانند زبیر از جمله شش نفری است که عمر آن‌ها را برای تعیین خلیفه، معیّن کرده بود. عجیب اینجاست که مروان که داماد و پسرعمو و همه کاره عثمان بود،‌گفت با کشتن طلحه یکی از قاتلان عثمان را کشته است. او هم در صحنه نبرد، توسط مروان حکم که از اصحاب جمل بود، کشته شد. عایشه هم با توجه به موقعیت و خاصّه نفوذ کلامش، جایگاه خاص خود را داشت؛ او بیش از تمامی زنان پیامبر از موقعیت‌اش به عنوان همسر پیامبر، بهره برد و در تحریک گروه‌هایی که در جنگ جمل در برابر حضرت قرار داشتند، نقشی بی‌همتا داشت.

جمع‌شدن این سه نفر به راستی دغدغۀ خاطر افراد مختلفی را موجب می‌شد و این‌که حق چیست و باطل کدام است. از جمله، طبق نقل انساب الاشراف، فردی به نام حارث بن حوط نزد امام می‌آید و می‌پرسد: آیا اینان یعنی طلحه و زبیر و عایشه که از اصحاب نزدیک و بلکه منسوب به پیامبر(ص) هستند، اشتباه کرده‌اند؟ چگونه است که مقابل شما ایستادند؟ آیا می‌پنداری که این سه شخصیت بر باطل هستند؟ حضرت مستقیماً پاسخ نگفت و البته با توجه به شرایط، پاسخ مستقیم به مصلحت هم نبود؛ لذا ضابطه‌ای به دست داد که بر اساس آن سؤال‌کننده جواب را دریابد. فرمود: مسئله بر تو مشتبه شده است، «حق را با رجال نشناس؛ حق را بشناس و بر اساس حق، رجال را بسنج و ارزش‌گذاری کن.» طبق نقل دیگر، امام فرمودند: «الحق والباطل لا یعرفان بأقدار الرجال و بإعمال الظن، اعرف الحق تعرف أهله واعرف الباطل تعرف أهله»؛ (حق و باطل را نباید بر اساس گرایش و موضع‌گیری افراد دریافت، حق را بشناس و بر اساس آن دریاب که چه کسی بر حق است و باطل را بشناس و بر اساس آن دریاب که چه کسی بر باطل است.) سپس او گفت: من همچون عبدالله بن عمر و سعد وقاص از جنگ کناره گرفتم. امام(ع) در جواب فرمود: «سعد و عبد اللّه نه حقّ را یاری کردند و نه باطل را فرو گذاشتند.»

انصافاً این کلام خیلی ارزشمند است و ربطی به این‌که شخصیتی که این‌ها را گفته متعلق به چه دینی و در چه جایگاهی هست، ندارد بلکه یک واقعیت عمیق انسانی است و فردی همانند طه حسین که ادیب و شخصیت بزرگی است، نسبت به این کلام مُعجب است.

این بیان در آن روزگار پر فتنه به واقع شاهکار فوق‌العاده‌ای است که به‌گونه‌ای عملی راه را نه تنها برای آن زمان، بلکه برای همیشه نشان می‌دهد. این‌که در آن غوغای اجتماعی- سیاسی و آشفتگی فکری و اعتقادی، امام با یک جملۀ کوتاه راه را نشان داد، این قدرتِ به حقیقت اعجازگونه تنها از آنِ امام بود و هیچ فرد دیگری نمی‌توانست با ایشان هماوردی کند. اگرچه بعدها کوشیدند برای حضرت همتایانی تعریف کنند، ولی واقعیت چنان نبود که آنان می‌انگاشتند و تبلیغ می‌کردند، نه شأن آنان تا سطح امام قابل ارتقا بود و نه می‌توانستند موقعیت ایشان را تا سرحدّ دیگران پایین بیاورند.

 حقوق حاکم و مردم

در میان آثار برجای‌مانده از امام علی‌بن ابی‌طالب، یکی از زیباترین‌ها و تأمل‌برانگیزترین‌ها نامۀ ایشان به جناب مالک اشتر است که پس از پایان جنگ صفین و هنگامی که مالک به استانداری مصر منصوب می‌شود، توسط شخص امام تحریر شده است. این نامه نخستین منشور اسلامی مفصلی است که طی آن امام به بیان چگونگی ارتباط و کیفیت تعامل حاکمان با مردم و نهادهای مختلف جامعه می‌پردازد و بیش از آن‌که مجموعه‌ای از دستوراتِ صرفاً اخلاقی باشد، دستورالعملی است نظام یافته که در چارچوب حقوق متقابل “حاکم” و “مردم” صحبت می‌کند و وظایف هر یک را نسبت به دیگری توضیح می‌دهد و معین می‌کند؛ اگرچه این نامه عمدتاً ناظر به وظایف حاکم در قبال طبقات مختلف اجتماعی و تودۀ مردم نیز هست. این از ویژگی‌های استثنایی امام در مقایسه با خلفای قبلی است. آن حضرت در مناسبت‌های مختلف و خاصه آنجا که همکاری مردم را جهت انجام امر مهمی می‌طلبند، به بیان این مسائل می‌پرداخته‌اند و گویا می‌خواستند مردم را نسبت به آنچه از آنان خواسته می‌شود و نیز مسئولیتی که دارند، قانع سازند. عهدنامۀ مالک با توجه به این نکات ‌باید مورد دقت و بررسی قرار گیرد؛ این عهدنامه به کلی متفاوت است با فرمان‌ها و یا توصیه‌هایی که توسط اسلاف امام برای فرمانداران ارسال می‌شد.

احتمالاً این برای نخستین‌بار است که دستورالعمل‌های صادر شده در مورد حقوق و وظایف حاکم نسبت به شهروندان، از حالت موعظه‌های اخلاقی خارج شده و با توجه به ویژگی‌ها و وظایف طبقات مختلف، نکاتی توصیه می‌شود و این مسئله‌ای نوآورانه است. در متون باقی‌مانده پیش از این نامه، هیچگاه این تفصیل در تقسیم وظایف و این‌که در قبال هر گروهی که وظیفه و شغلی به عهده دارند چه باید کرد و حتی چه نباید کرد، وجود ندارد. از این دیدگاه آنچه بیان شده را نباید صرفاً در چارچوب اخلاقی نگریست، چراکه عمیقاً متأثر از نوعی منطق اجتماعی و حقوقی است.

 عدالت اجتماعی

یکی از مسائلی که قبل از زمان دوران خلافت امام، مردم بدان عادت کرده بودند و بدان حساس بودند، مسئله ترجیج عرب بر عجم بود و این‌که عرب‌ها باید حقوق و امتیازات بیشتری داشته باشند. در خطبه‌ها، نامه‌ها و کلماتی که از حضرت در نهج‌البلاغه و دیگر آثار ثبت و ضبط شده است، بخصوص نامه‌ای که برای مالک اشتر نوشتند، ضمن آن‌که نحوۀ حکومت ایده‌آل تا اندازه‌ای بیان شده است، با توجه به شرایط تبعیض‌آمیز آن ایّام بر دو نکته در ابتدا و انتهای نامه تأکید ویژه می‌کنند و آن این‌که مالک با مردم رفتاری عادلانه و بدون تبعیض در پیش گیرد. در ابتدای نامه می‌فرماید: «با رأفت و رحمت و لطف و مکرمت با مردم رفتار کن و مبادا همچون حیوانی درنده باشی که خوردن‌شان را غنیمت شماری»؛ سپس می‌افزاید: «این رعیّت دوگونه‌اند، یا “برادر دینی تو” هستند و یا “همانندت در انسانیّت”.»در اواخر نامه هم می‌فرماید: «بارها از پیامبر(ص) شنیدم که می‌فرمود، هیچ امتی به سعادت و رستگاری دست نیابد مگر آن‌که بدون ترس و واهمه بتواند حق فرودستان را از فرادستان بازستاند.»

جملۀ “فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: اما أَخٌ لَک فِی الدِّینِ او نَظِیرٌ لَک فِی الْخَلْقِ” از بخش‌های فوق‌العاده برجسته و بلکه شاه بیت عهدنامۀ امام به مالک است. این جمله بهترین شاهد و گواه بر رفتار عادلانه امام با طبقات مختلف مردم است؛ چه آن‌هایی که به لحاظ نژادی تفاوت داشتند و چه آن‌هایی که به لحاظ مذهبی تفاوت دارند. این بخشِ فوق‌العاده برجسته با روش و منش امام و آن کرامت و ارزش انسانی، آن‌گونه که امام رعایت می‌کردند، کاملاً هماهنگ است.

یکی از نمونه‌های اهتمام حضرت به کرامت انسانی این است که، هنگام خلافت حضرت، در کوفه مسیحیان زیادی زندگی می‌کردند و روزی حضرت در کوفه پیر مرد نابینایی را می‌بیند، می‌پرسند: این کیست؟ می‌گویند: مسیحی است که گدایی می‌کند. گویا مسیحی‌بودن شخص را به این هدف مطرح کردند که مهم نیست و به او اعتنایی نکنید. از شواهد و قرائن برمی‌آید که حضرت تازه به کوفه آمده بودند. حضرت امیر فرمودند: «تا زمانی که جوان بود از او کار کشیدید و حالا که پیرشده است او را رها کرده‌اید.» سپس حضرت مقرری از بیت‌المال برای آن پیرمرد مسیحی قرار می‌دهند. چنین رفتاری از امام در موارد مختلف دیده شده و اساساً روش امام این‌گونه بوده است.

علت این همه تاکید امام برای این است که در آن ایّام بر اثر میراث ظالمانۀ به جا مانده از دوران قبل، ظلم و تبعیض نژادپرستانه فراگیر بود؛ آن زمان تبعیض خصوصاً نسبت به غیر اعراب و ظلم نسبت به عموم مردم و حتی خود اعراب وجود داشت، که از استبداد و زیاده‌خواهی والیان وابسته به خاندان اموی نشأت می‌گرفت و این هر دو در کانون توجه امام بود و اساساً مهم‌ترین پیام عملی عهدنامه است.

در عمل نیز حضرت امیر به این اصل ملتزم بودند و بر آن تاکید داشتند. از جمله بر خلاف رویه خلفای سابق، حضرت بیت‌المال را بین همۀ مسلمان‌ها به طور مساوی تقسیم می‌کردند. هرچند برای عرب‌های آن زمان این مساله قابل هضم  نبود. داستان معروفی است زمانی که حضرت بیت‌المال را مساوی تقسیم کردند، یک زن روستایی عرب آمد و به حضرت اعتراض کرد که چرا سهم من را که عرب هستم مساوی سهم این زن غیر عرب قرار دادی؟ حضرت دو مشت از خاک را برداشتند و گفتند: برای من فرقی بین این دو تا نیست؛ یعنی این‌که همۀ ما از خاک هستیم و فرقی بین این خاک و آن خاک نیست؛ یا حاکی از این‌که فرقی بین عرب و عجم در استفاده از بیت‌المال نیست. در جای دیگر آمده است که حضرت در پاسخ به درخواست این زن فرمود: «قرآن را خوانده‌ و در آن نگریسته‌ام، ولی ندیده‌ام در آن برای فرزندان اسماعیل (عرب) بر فرزندان اسحاق (عجم) حتی به اندازۀ بال پشه‌ای برتری باشد.» این رفتار و گفتار امام برای ما الگوی خوبی در مورد حکومت صحیح بر جا گذاشته است. حضرت امیر در تقسیم بیت‌المال متناسب با ضوابط اسلامی، تا آنجا ملتزم بود که فردی مانند عقیل که برادر حضرت است ولی به اعتبار برادر حاکم‌بودن بیشتر از دیگران به او نمی‌دهند.

در جایگاه دیگر درباره اهمیت عدالت و برتری‌اش بر جود و بخشندگی از امام سوال می‌کنند و پاسخ چنین است: «أیُّهُمَا أَفْضَلُ، الْعَدْلُ أَوِ الْجُودُ؟» فَقَالَ (علیه السلام): «الْعَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا، وَ الْجُودُ یُخْرِجُهَا مِنْ جِهَتِهَا؛ وَ الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌّ، وَ الْجُودُ عَارِضٌ خَاصٌّ؛ فَالْعَدْلُ أَشْرَفُهُمَا وَ أَفْضَلُهُمَا.» حضرت می‌فرماید: «عدالت هر چیزی را به جای خود می‌نهد و بخشش آن را از جایگاه خود خارج می‌کند. عدالت قاعده‌ای عام است که همگان را در بر می‌گیرد و بخشش مسئله‌ای موردی است که متوجه یک فرد می‌شود و یک فرد از مزایای آن سود می‌برد؛ بنابراین عدالت، ارزشش برتر و مهم‌تر است.» به عبارت دیگر عدالت “قاعده” است و بخشش “استثناء”.

حضرت موضوع را از نقطه نظر دیگری می‌بیند و عدالت را ترجیح می‌دهد که عدل بهتر است و دلیل آن را نیز یادآور می‌شود که اصلاً بر اساس عدل است که نظام شکل می‌گیرد و اگر عدل نباشد اصلاً نظام سالمی ایجاد نمی‌شود. یعنی بر این اساس است که درستی و راستی و عدالت به معنای عام خود شکل می‌گیرد و این‌که در چنین مواردی نباید مسائل را در چارچوب اخلاق “فردی” دید، می‌باید با توجه به نتایج “فرا فردی” و اجتماعی‌اش، سنجیده شود.

اگر این نکته پذیرفته شود اصولاً تصور ما از اخلاق و مسائل اخلاقی دگرگون می‌شود. افزون بر آن‌که نشان‌دهندۀ اهمیت عدالت و قانون‌مداری است و این‌که عدالت حتی از یکی از برجسته‌ترین فضایل اخلاقی که بخشندگی باشد، فراتر و بلکه اساسی‌تر است. مهم این است که به تعبیر امام، امور مختلف در جایگاه و در مجرای درست خود قرار گیرد و این صرفاً با عدالت حاصل می‌آید و اهمیت و برتری آن به همین علت است.

صرف نظر از این مورد نیز، امام درباره معنا و اهمیّت عدالت فراوان سخن گفته‌اند و احتمالاً بیش از سایر ملکات اخلاقی به تشریح و توضیح آن پرداخته‌اند و این‌که آن را “فسحت” و “گشایشی” است که در غیر آن وجود ندارد. به تعبیر حضرت ملکات اخلاقی فردی در برابر نظام سالم و عادلانه‌ای که هر چیزی در جایگاه شایسته خویش است، رنگ می‌بازد؛ اگرچه معمولاً عکس آن را تصور می‌کنند، بدین معنی که اخلاق را در چارچوب “فردی” آن درمی‌یابند و نه در چارچوب “فرا فردی”‌اش.

از مشکلات امام در برابر منتقدانش همین موضوع بود؛ امام نه تنها در پی احیای عدالت در موارد مختلف بود، بلکه آن‌گونه که از سخنان و مدیریت ایشان برمی‌آید، در پی ایجاد نظامی عادلانه بود تا در پرتو آن همه چیز در جایگاه خود قرار گیرد و این برای امام مطلوب بود و نه صرف رفتارهای موردی عادلانه. چنان‌که در بخشی از نامۀ امام به مالک، حضرت می‌فرماید از پیامبر(ص) چنین شنیدم: «رستگار و سعادتمند نمی‌شود امت و ملتی که افراد ناتوانش نتوانند با صراحت و قاطعیت و بدون لکنت زبان حق خود را از نیرومندان و زورمداران بستانند.» این‌جا عدالت در چارچوب فردی آن نیست، بلکه می‌باید نظام عادلانه‌ای باشد که بتواند این‌گونه عمل و رفتار کند. اصولاً این‌جا سخن از سعادت یک امت و یک ملت است و نه یک فرد.

منتقدان خواهان اجرای عدالت در مورد “دیگران” و “غیر خود” بودند و امام می‌فرمود: عدالت را گردن نهید؛ چرا که گشایش ناشی از این پذیرش، به مراتب بهتر از تبعیض و ظلمی است که بر اساس آن حقوق بیشتری می‌طلبید. به عبارت دیگر می‌فرمود: به حق خویش قانع باشید و از آن تجاوز نکنید، این در نهایت به نفع شما و همگان است. چنین کلام و چنین استدلالی به راستی بی‌نظیر است، هم در تاریخ اسلام و هم در غیر آن، و گویی توسط یک فیلسوف مسلّط به مباحث اجتماعی و سیاسی معاصر، بیان شده است.

در مورد مفهوم و ارزش عدالت و چگونگی برپایی آن و این‌که ملاک‌های تشخیصی آن به هنگامی که اجرا می‌شود و تحقق می‌یابد چیست، مطالب فراوانی در نامه‌ها و خطبه‌ها و کلمات قصار امام وجود دارد که کمتر مورد توجه قرار گرفته است و طبیعتاً به مراتب کمتر به تجزیه و تحلیل آن پرداخته‌اند؛ حال آن‌که این یکی از گران‌بهاترین میراث‌های حضرت است و حتی می‌توان گفت یکی از کمیاب‌ترین‌ها در مجموعه متون اسلامی است. مهم‌تر این‌که امام به‌گونه‌ای عملی و قابل فهم ملاک‌ها را بیان می‌کند، و این‌که شاخصه‌های جامعه‌ای که در آن عدالت حاکم است، کدام است و چه می‌توان کرد که چنین جامعه‌ای ساخته شود.

مدارا با مردم

از میراث معنوی مهم حضرت امیر نوع تعامل ایشان با مخالفان است. از همان ابتدا که با حضرت بیعت می‌شود تا زمانی که حضرت به شهادت می‌رسد، در تمامی مقاطع، تمامی حرکات و اقدام‌های حضرت بر اساس یک سلسله اصول و مبانی است و همیشه هم این حفظ می‌شود، حتی اگر منتهی به کشته‌شدن حضرت شود، مانند داستان ابن‌ملجم. درحالی‌که مشخص بود این فرد به امام ضربه‌ای خواهد زد، ولی امام پیش از ارتکاب جنایت، هیچ اقدامی علیه او انجام نداد.

حضرت در برخورد با تمامی مخالفان سیرۀ کاملاً متفاوتی با دیگران داشت. چنان‌که در مدینه زمانی که مردم برای بیعت با حضرت آمده بودند، حضرت به افرادی همانند طلحه و زبیر فرمودند: واقعاً بیعت می‌کنید؛ یعنی پذیرفتید و می‌خواهید بیعت کنید؟ حضرت می‌دانست و بلکه برای تمام افراد اهل اطلاع آن زمان روشن بود که این دو نفر تمایل درونی به خلافت حضرت امیر ندارند و هنگامی هم که از مدینه خارج شدند، روشن بود که آنان درصدد مخالفت و توطئه هستند؛ ولی به دلیل التزام به ارزش‌های اسلامی، حضرت نخواست اقدامی علیه آنان انجام دهد.

قدرت برای خود منطقی دارد؛ به این معنی که اگر کسی آن را به دست بیاورد – که البته حضرت به دست نیاورد بلکه به ایشان واگذار شد – و بخواهد آن را حفظ کند، باید طور خاصی رفتار کند. حضرت امیر هم اگر می‌خواست مطابق منطق رایج قدرت رفتار کند، می‌توانست امثال طلحه و زبیر را اجازه ندهد پس از بیعت از مدینه خارج شوند. یا عایشه را که رکن سوم و اصلی جنگ جمل می‌شود، اجازه نمی‌داد از مکه خارج شود. اصلاً لازم هم نبود کسی تبعید و یا کشته شود، همین مقدار ایجاد محدودیت برای این چند نفر می‌توانست جلو بسیاری از وقایع بعدی را بگیرد. ولی حضرت این کار را نمی‌کند؛ حتی یک آدم معمولی هم ناسازگاری و تمایل به مخالفت و ستیز آنان را درمی‌یافت و می‌توانست خیلی راحت مانع خروج آن‌ها از شهر شود. حقیقت این است که روش حضرت امیر و همین‌طور امام حسن و امام حسین(ع) کاملاً متفاوت با آن منطق رایج قدرت است. اساساً ائمه به صورت مبنایی در پی کسب قدرت نبودند. البته سایر ائمه اصلاً در مظان قدرت نیستند که این امور در مورد آن‌ها صدق کند.

وقتی قدرت منشأ دینی دارد ویژگی‌های قدرت فرق می‌کند با ‌جایی که مثلاً منشأ نظامی، یا منشأ اجتماعی و غیره دارد. در نتیجه، زمانی که قدرت منشأ دینی دارد حاکم خودش را ملتزم می‌داند به رعایت آنچه که دین به او دستور داده است. او هم می‌باید قوانین و ضوابط و معیارها و محدودیت‌هایی دینی را رعایت کند و هم از دین به نفع خودش سوء استفاده نکند. رعایت این ضوابط شرعی دستش را می‌بندد و دیگر نمی‌تواند هر کاری انجام دهد و هر چیزی را بیان کند؛ این در مورد ادیان دیگر هم هست.

در مسائل حکومتی نیز، رفتار و عملکرد حضرت امیر با حکمرانان آن دوران و زمان‌های بعدی نیز قابل مقایسه نیست. حضرت امیر بالاتر از آن‌ها می‌اندیشید و سیرۀ حضرت نیز کاملاً به عکس آن چیزی است که دیگران داشتند. خلفای قبلی و بعدی با کسانی که با آن‌ها مخالف بودند نه تنها هیچ‌گونه بحث و گفتگویی در مورد حقانیت خودشان نمی‌کنند، بلکه عموماً آن‌ها را سرکوب می‌کنند. این یک واقعیت روشنی است، نه تنها برای شیعیان، بلکه برای همگان که روش حکمرانی حضرت با تمامی حاکمان آن دوران فرق می‌کرد و تفاوت روشنی هست بین حضرت امیر با دیگران در برخورد با مخالفان و معترضان.

فرق اصلی حضرت امیر با فردی مثل معاویه در همین است که معاویه بر اساس منطق قدرت و منطق تحولات و خصوصیات اجتماعی عمل می‌کرد. از دین برای منافع خودش استفاده می‌کرد، افرادی را بی‌مناسبت می‌کشت، بیت‌المال را از یک سری افراد و حتی از منطقه‌ای ممنوع و یا محدود می‌کرد، و انواع و اقسام حیله‌ها را نسبت به افراد به کار می‌برد. یعنی نه تنها ضوابط دین را رعایت نمی‌کرد، بلکه از دین استفادۀ ابزاری می‌کرد. چنان‌که او مخالفان را به شدت و بی‌رحمانه مجازات می‌کرد و کسی جرأت نداشت نه تنها در حضور او که حتّی در غیاب او، از او بدگویی کند و یا در برابرش بایستد. حتی حُجر بن عدی و عمرو بن حُمق، از شخصیت‌های بزرگ شیعه و یاران خاص امام را نیز به شهادت رساند. درحالی‌که وقتی امیرالمؤمنین(ع) شهید شد و امام حسن عملاً خانه‌نشین شده بود، این شیعیان فاقد هرگونه ابزاری برای قدرت و ابزار نفوذ و تهدید بودند؛ لذا معلوم نیست به چه مناسبت باید این‌ها کشته می‌شدند! از این نوع موارد در رفتار آنان فراوان هست، تا آنجا که حتی عایشه نیز از کسانی است که خیلی به رفتار ظالمانۀ معاویه اعتراض می‌کرد.

درحالی‌که حضرت امیر به خاطر رعایت موازین اخلاقی و اسلامی، حتی در برخورد با مروان حکم که مجرم جنگی و محرک اصلی جنگ تحمیلی جمل هم هست، چنین کسی را حضرت عفو می‌کند. شخصیت امام، خدمات، آثار، کلمات و اصلاً نوع خلافت ایشان به لحاظ منطبق‌بودن با ضوابط دینی و به‌خصوص به لحاظ عدالت و عدالت‌ورزی قابل مقایسه با خلفای دیگر و تمام کسانی که مدعی خلافت بودند، نیست. طوری که در دوران خلافت‌شان به هنگام القای خطبه مکرّر از سوی خوارج مورد اهانت قرار می‌گرفت ولی حتی به یاران نزدیک همانند حُجر که می‌خواستند آن افراد را تأدیب کنند، اجازۀ این کار را نمی‌داد.

محجوریت میراث امام

آنچه از سخنان و رفتار امام علی(ع) درباره اهتمام به کرامت انسان و نوع رفتار با مخالفان و سائر مسائل، بیان شد، بخشی از میراث معنوی ارزشمند امام است که به اجمال مطرح گردید. ولی علی‌رغم آن ویژگی‌های عرب‌ها و زبان عربی و علی‌رغم آن زیبایی‌ها و مطالب عمیق فرمایشات امام و همین‌طور آن سیره عملی عدالت‌مدارانه و اخلاق‌مدارانه امام، که متاسفانه این متون و این میراث ارزشمند علیرغم زیبایی و فصاحت و بلاغت و سطح متعالی و ارزش انسانی فوق‌العاده‌ای که دارد، کمتر مورد توجه قرار گرفته است، هم در آن زمانی که این سخنان و مطالب ارزشمند القا می‌شد، هم در زمان‌های بعدی این میراث به دلایل مختلف مورد بی‌توجهی و بی‌مهری قرار گرفته است و در پردازش ساختمان فقهی و کلامی و عقیدتی و حتی ادبی سهم قابل قبولی بدان نداده‌اند و بهتر است بگوییم خود را و دیگران را از آن محروم ساخته‌اند.

دردناک‌تر از همه این است که امام ظرفیت فوق‌العاده عظیم‌تری برای بیان داشتند، ولی متأسفانه در همان زمان هم مخاطبی نداشتند که با او صحبت کنند و شرایط طوری بود که در چنین اوضاع و احوالی اصولاً گوشی برای شنیدن این فرازهای بلند وجود نداشت و ابعاد متعالی حضرت امکان متجلی‌شدن نداشت. شاید مظلومیت حضرت در این زمینه یعنی نداشتن هم سخن و کسی که بتواند این مطالب را برای او بیان کند، کمتر از مظلومیتی نباشد که امام مردم را برای مقابله با معاویه فرا می‌خواند ولی هیچ واکنشی از جانب آن‌ها نمی‌دید. تنها افراد معدودی امثال صعصعه بن صوهان، ابن‌عباس و کمیل بن زیاد بودند که اگر همین‌ها هم نبودند شاید بیان همان مقدار مطالب هم توسط امام امکان نداشت. آن جملۀ زیبای حضرت که روزی که به صحرا رفت و فرمود: “اَلنّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعالِمٌ رَبّانی وَ مُتَعَلِّمٌ عَلی سَبیلِ نَجاةٍ وَ هَمَجٌ رَعاعٌ”،ظاهراً ناظر به همین اوضاع باشد. لذا دایرۀ حضور و نفوذش محدود ماند و هنوز هم محدود است و این است معنای دیگر “تنهایی” امام که صرفاً به دوران زندگانی‌اش محدود نمی‌شود. زیرا عدم آمادگی و عدم تحمل از جمله عواملی بود که پیوسته حضرت را رنج می‌داد و احساس تنهایی و غربت می‌کرد؛ احساسی که صرفاً به دلیل عدم همراهی لشکر در جلوگیری از تاخت و تازهای لشکریان معاویه نبود، بلکه بخشی بدان علت بود که حضرت گوش شنوایی برای استماع نمی‌یافت و نمی‌توانست معارف و اسراری را که می‌دانست انتقال دهد.

در نهج‌البلاغه و به‌ویژه در کلمات قصار جملاتی هست که گویا تکاثُف بخش مهمی از معارف انسانی است. همین‌طور در غررالحکم و دررالکلم که توسط عالم بزرگی به نام عبدالرحمن تمیمی آمدی و در اواخر قرن پنجم گردآوری شده است، در آن گزیده‌های حکمت‌ها و جملات خیلی کوتاه و پر مغزی از حضرتش وجود دارد. اساساً بخش مهمی از کلمات قصار، خاصه در غررالحکم درباره انسان و ویژگی‌های اوست و این‌که صفات خوب و بد او چیست، صرف‌نظر از دین او. این کلمات الهام‌بخش انسان‌شناسی عمیقی است و در عین حال راهنمایی است برای ارتقای موقعیت انسان و نیل به مکارم اخلاقی که پیامبر(ص) جهت توضیح و تکمیل آن مبعوث شد و دور ‌شدن از هر آنچه انسان را خوار و پست و بی‌مقدار می‌سازد. به نظر می‌آید در مقایسه با ائمۀ دیگر، این نوع کلام از حضرت امیر به مراتب بیشتر است.

نکته مهم این‌که، نهج‌البلاغه مشتمل بر تمامی خطبه‌ها و نامه‌ها و کلمات حضرت نیست و در بسیاری از موارد نیز صرفاً بخش‌هایی از اصل خطبه‌ها نقل شده است؛ چرا که هدف گردآوری فرازهای “بلاغی” سخنان حضرت بوده و لذا میراث امام به مراتب بیش از مجموعۀ نهج‌البلاغه است. این درحالی بود که در موارد فراوانی، به دلیل سطح نازل فکری و فرهنگی مخاطبان و یا غرض‌ورزی و حسادت و جهل آن‌ها، حضرت از کلام باز می‌ایستاد و یا آن را ناتمام می‌گذاشت. مطمئناً اگر شرایط برای استماع و درک سخنان و پیام‌های حضرت آماده‌تر بود این میراث به مراتب غنی‌تر و شگرف‌تر می‌گردید و یا اگر همین مقدار هم مورد توجه و اهتمام نسل‌های بعدی و کنونی قرار می‌گرفت، مسلّما شرایط کنونی غیر از آن چیزی بود که هم اکنون هست.