کیومرث پوراحمد و قتل های زنجیره ای 

داریوش اقبالی و انتظاری که از او باید داشت

تفسیری احمقانه و پیش پا افتاده و مبتذل از همه چیز و همه کس طرح می کنیم و بعد از آن که جهان را به قد و قامت کوتوله خود درآوردیم آن وقت به تفسیر و تعبیرش می نشینیم و حکم صادر می کنیم. دیگر این قدر همه چیز قابل پیش بینی است که هیچ اتفاقی هم تو را متعجب نمی کند و یا حتی انگیزه نمی دهد تا دو خط بنویسی و یا دو کلمه اظهار نظر کنی. پیشاپیش معلوم است فلان روزنامه عصبانی چه تیتری می زند، بهمان دوزاری نگار چه گزارشی ارائه می کند و…الخ.

درباره زنده یاد کیومرث پوراحمد هم این سناریو تکرار شد. کسی خیلی حواسش به سازنده قصه های مجید و به خاطر هانیه و شب یلدا نبود. هرکسی از ظن خود یار او شده بود. البته این وسط تعداد کسانی که می خواستند در پناه جسد آن قد و قامت بلند، مرده خوری کنند و جبن ذاتی شان باعث می شد جرئت نکنند حرفشان را صریح بزنند و سعی داشتند از پوراحمد یک برانداز تمام عیار بسازند بیشتر از بقیه بود. آن ها هم درست مثل کسانی که آن طرف قضیه ایستاده بودند و در مقام قسیم جنت و نار تکلیف پوراحمد را در آن دنیا هم مشخص می کردند حال بهم زن بودند. دو گروه کین توز و عبوس که سودای نابودی این سرزمین را دارند. یکی در هیئت مدافع ارزش ها و دین مداری و آن دیگری در لباس دفاع از آزادی و نجات ایران.

اما فارغ از این دعواهای همیشگی و هیاهو بر سر هیچ،‌کیومرث پوراحمد هنرمند درجه یکی بود که با فرونشستن این غبارها حد و اندازه اش مشخص خواهد شد. خدا رحمت کند مرتضی آوینی را که هنگام پخش قصه های مجید آن قدر سر ذوق آمده بود که تیتر زد:‌ایران دوستت دارم. هنوز لبخندی را که کیومرث پوراحمد بر لب داشت و با دسته گلی بزرگ به دیدن آقای آوینی آمده بود از خاطر نمی برم. ما در طبقه پایین مجله سوره،مجله شعر را در می آوردیم. کیومرث پوراحمد به اشتباه در مجله شعر را زده بود. آدرس درست را به او دادم. بعد از آن هم بارها و بارها او را دیدم. در مجالس و محافل مختلف اما پر رنگ ترین تصویری که از او در خاطرم مانده است همان لبخند است و دسته گلی بزرگ که برای قدرشناسی از یک آدم حسابی آورده بود. خدایش بیامرزاد و او را غریق رحمت واسعه خویش گرداناد! از روزی که کیومرث پوراحمد به رحمت خدا رفته است تا به امروز که سالگرد شهادت سیدمرتضی آوینی است چند نکته به ذهنم رسیده است که سعی می کنم آن ها را به اختصار در این جا بنویسم:

۱-فکر می کنم همین الان هم که من دارم این کلمات را تایپ می کنم عده ای سرخورده و پریشان پای یک لوله که ضخامتش تحمل یک قامت بلند و یک طناب را داشته باشد نشسته اند. شاید هم مشغول نوشتن چیزهایی برای خانواده اند. شاید رسیده اند به صفحه هشتم. شاید دارند آخرین چیزهایی را که در زندگی دوست داشته اند در ذهنشان مرور می کنند. نمی دانم. اما این خیال لعنتی دست از سرم برنمی دارد که عده ای در موقعیت مشابه همین چند روز پیش کیومرث پوراحمد قرار دارند. ممکن است به جای انزلی رفته باشند جای دیگری. یا اصلا جایی نرفته باشند و از غیبت خانواده استفاده کرده اند برای این که کلک خودشان را بکنند. شاید اصلا خانواده ای در کار نیست و در تنهایی دست به کار شده اند. نمی دانم اما یک جورهایی حدس می زنم این اتفاق ها در حال رخ دادن است. اگر عزیزی دارید که فکر می کنید باید صرفا به حرف هایش گوش بدهید حتما این کار را بکنید. حتی اگر حوصله شنیدن حرف هایش را ندارید. می گویند آزاده نامداری قبل از آن که دست به کار شود به یکی دو تن از دوستانش پیام داده بود که اگر می شود همدیگر را ببینیم و کمی حرف بزنیم و دوستان هم پاسخ داده بودند انشاءالله بعد از پایان تعطیلات. شاید اگر کسی از دوستان فقط با او حرف می زد کار به این جاها نمی کشید.اگر کاره ای هستید با دیگران به تندی و تلخی برخورد نکنید. چه می دانید؟ شاید طرف مقابلتان قد و قامتش بلند باشد و به قیافه اش اصلا دل نازکی نیاید اما قلبش به اندازه قلب یک کودک باشد. حساس و زودرنج. زلال و پر از عاطفه. شاید همین که به او بگویید این فیلمنامه ات به درد نمی خورد برود توی این فکر که یک جورهایی به زندگی اش خاتمه دهد. نمی دانم ولی شمارا به خدا امید کسی را ناامید نکنید. من معلم اخلاق نیستم و این حرف ها هم به من نمی آید اما این روزها، روزهای خوبی نیستند. کمی آنلاین و مدارا می تواند خیلی از زندگی ها را نجات دهد.

۲-منتقدان محترم! کمی انصاف هم بد نیست. اول از همه خودم را عرض می کنم. به گمانم سر فیلم آخر مرحوم پوراحمد خیلی لحن خوبی نداشتم. نمی دانم چه می شود که ناگهان از یاد می بریم همین کسی که داریم به فیلمش می خندیم چه قدر پیش از این ها خاطرات خوبی برایمان ساخته بود.وسط فیلم به تمسخر دست می زنیم و یا ناجوانمردانه صداهای ناهنجاری از خودمان در می آوریم تا اعتراضمان را مثلا نسبت به فیلم نشان دهیم اما نمی دانیم آن فیلمساز هم آدم است و شب قرار است برود خانه شان و با همسر و بچه اش بنشیند سر یک سفره. نمی دانیم که ممکن است فیلمساز مغضوب ما به یاد بیاورد تشویق های سالیان پیش را و دلش تنگ شود برای آن روزها و بغض کند و نصفه شبی بغضش بترکد و پتو به دندان بگیرد تا کسی صدایش را نشنود.

۳-دیده ام کسانی نوشته اند پوراحمد را به قتل رسانده اند و این هم یک سری از قتل های زنجیره ای است. من این چیزها را نمی دانم اما خوب می دانم قتل های زنجیره ای فقط به دست سعید امامی و اعوان و انصار او صورت نمی گیرد. ما هم گاهی کم از قاتلان زنجیره ای نداریم. همین مایی که در جشنواره پیشین سلاخی اش کردیم. گفت در جشنواره شرکت نمی کند. این را گفت تا به ما نشان بدهد داغدار است. تا نشان بدهد مردم برایش مهمند. اما ما به جای همدردی با او مسخره اش کردیم. فحشش دادیم و به او گفتیم:برو سفارشی ساز! او را متهم کردیم که همیشه با حکومت بوده. یا با صدا و سیما همکاری کرده یا با نهادهای امنیتی. همین مایی که پس از مرگش فیلم مصاحبه اش را پخش کردیم تا اثبات کنیم او برای ساختن قصه های مجید ریالی از صدا و سیما پولی نگرفته. بله. ما مردمان بی رحمی هستیم و پایش بیفتد از قاتلان زنجیره ای هم بدتر.

۴-می خواهید فحش بدهید به نظام؟ خب بدهید چه کار به پوراحمد دارید؟ معترض بود؟ معلوم است که بود. اصلا هنرمند ذاتا معترض است و کار هنری یک جور اعتراض به وضع موجود. اما چرا همه شان و منزلتش را در همان چهارتا بد و بیراهی که به بانیان وضع موجود داده خلاصه می کنید؟ یعنی پوراحمد فقط همین بود؟ آن همه هوش و طنز و خلاقیت و جسارت را فراموش کنیم و بچسبیم به همان چهارتا بد و بیراه؟ برفرض که با شما همراه شدیم و چنین کردیم آن وقت اگر آب و هوای سیاسی اقتضا کرد که بگویید پوراحمد همان فیلمساز سفارشی سازی بود که با صدا و سیما و نیروهای امنیتی و مرتضی آوینی و حبیب احمدزاده رفیق بود چه خاکی باید توی سرمان بریزیم؟

۵-دوستان شبه روشنفکر! عزیزان سوپر حزب اللهی! طرفداران حاکمیت یک دست! مدعیان براندازی! کیومرث پوراحمد قبل از هرچیزی که شما در پی اثبات آنید آدم بود. می فهمید؟ آدم بود. و چون آدم بود و مثل شما در یک قالب تنگ از پیش تعیین شده و تعریف شده نمی گنجید هم مرتضی و ما را ساخت و هم شب یلدا را. هم سید محمد خاتمی را به شدت دوست داشت و هم گاهی حرف های تندی می زد که هیچ اصلاح طلبی جرئت بر زبان آوردنش را نداشت. هم فیلم جنگی ساخت و هم عاشقانه. چرا؟ چون آدم بود. چیزی که فهمش برای شما خیلی سخت است. آدم هایی مثل او در این سرزمین کم نیستند. آدم هایی که علی رغم انتقادات رادیکالی که به وضع موجود دارند هم چنان سرزمینشان را دوست دارند. آدم هایی سلامت. شریف. زلال. هنر فهم و هنرمند. شما می توانید آن ها را دوست نداشته باشید. ایرادی هم ندارد. آن ها نیازی به محبت شما و امثال شما ندارند. اما لطفا از سر راهشان کنار بروید. بگذارید آن ها نفس بکشند. فقط همین.

5757