در باره یک جرم نابخشودنی در مشهد

شلاق زدن رحیم پور ازغدی در نماز جمعه

از «کافه کتاب آفتاب» سخن می گویم. یک محیط فرهنگی استثنایی در مشهد. می گویم استثنایی چرا که خوب می دانم کار فرهنگی کردن در مشهد یعنی چه؟ آن هم کار مستقل. آن هم بی پشتوانه و بی وابستگی به نهادهای ریز و درشتی که وظیفه اصلی شان بردن رونق مسلمانی است. باید خیلی دیوانه باشی که در شهری که زعیمش شرکت در یک انتخابات رسمی و مورد تایید نظام جمهوری اسلامی ایران و رای دادن به جناح رقیب را بدتر از زنای محصنه می داند بخواهی کار فرهنگی کنی. حرف سیاسی نمی زنم. اتفاقا می خواهم بگویم کار فرهنگی در چنین محیط سیاست زده ای تا چه اندازه دشوار و به تعبیر صاحب قابوس نامه، سعی کردن در خون خویش است. «عابس قدسی» که همه نوجوانی و جوانی اش را بر سر فعالیت فرهنگی درست و مستقل در مشهد صرف کرده صاحب انتشارات « سپیده باوران» است. علاوه بر این انتشارات صاحب جایی است که پاتوق اهل فرهنگ است. جایی به نام کافه کتاب آفتاب. انتشاراتش بیشتر کار نویسندگانی را منتشر کرده که به بچه مسلمان مشهورند. کافه اش اما پاتوق همه جور آدمی است. کافه ای که مظهر رواداری و به رسمیت شناختن تکثر در جامعه ایرانی است. البته در همین کافه هنوز سنگینی کفه با نشست ها و مراسمی است که یک جورهایی به مفاهیم دینی گره خورده است. فقط تنها مشکلش این است که در آن ها بویی از دین فروشی و ریاکاری و سیاست بازی به مشام نمی رسد.

حقیقتش را بخواهید با همه این ها من فکر می کنم گیر کار نه در کتاب هایی است که عابس منتشر کرده و نه در کافه ای که برپا شده. هرچند تجدید انتشار برخی از آثار دکتر علی شریعتی آن هم با آن دقت و ظرافت و سعی در زنده نگاه داشتن یاد و خاطره او -آن هم در شهر مشهد- جرمی است نابخشودنی تر از رای به جناح رقیب. در ضمن مکانی فراهم آوردن برای تضارب آراء و تعاطی افکار کاری است به مراتب زشت تر از اختلاس و احتکار و جاسوسی. اما همه این ها را می توان زیر سبیلی رد کرد به شرط آن که عابس خان قدسی این قدر وارد معقولات نمی شد و سر به سر  زمره عبوس زهد نمی گذاشت. به خودش هم گفتم که چنین مکن. گفتم که حفظ آن محیط فرهنگی به مراتب از استوری گذاشتن و اظهار نظر کردن درباره گشت ارشاد و جولان پایداری چی ها مهم تر است. گوش نکرد که نکرد. گفت نمی توانم بنشینم و خاموش بمانم در مقابل این همه جهل و جور. از توابع شریعتی خواندن و تاثیر گرفتن از آن جان شیفته و سودایی، یکیش همین دیوانه بازی هاست که چند نسل را بر باد داد. ای کاش عابس در کنار این همه صفات خوبی که دارد کمی هم رندی یاد بگیرد. کمی محافظه کاری. کمی حزم و احتیاط. این ها را کاملا جدی عرض می کنم چرا که معتقدم حفظ چنین محیطی در مشهد به مراتب از این آزاد منشی ها مهم تر است و می تواند سبب خیر و برکت های زیادی شود.

در مشهد بوده ام و می دانم کار فرهنگی چه دشواری هایی دارد. در مشهد می توانید هرکاری انجام دهید الا کار فرهنگی. منظورم کار تمیز و مستقل است وگرنه بازار خودفروشی مدعیان که از آن سوی دیگر است اتفاقا خیلی هم گرم است. بگذریم. از دست این بنده کم ترین هیچ کاری برنمی آید الا دعا کردن که آن هم گمان نمی کنم سودی به حال آفتاب نشینان کند. آن هایی که در سایه نشسته اند ظاهرا زورشان خیلی بیشتر از این حرف هاست اما پیشنهاد می کنم دوستان مسلمان و ظاهرالصلاحی که در این سال ها آثارشان به همت عابس قدسی منتشر شده و بارها در آن کافه دوست داشتنی حضور پیدا کرده اند -از رضا امیرخانی گرفته تا محمد کاظم کاظمی- همت کنند و نامه ای بنویسند و گرد و خاکی راه بیندازند بلکه اسم و رسم یکی شان در این میانه کارگر شود. نمی شود. در این مملکت با من بمیرم تو بمیری مشکلی حل نمی شود. باید موضوع رسانه ای شود، در صدر اخبار قرار بگیرد، یا این که رسانه های به اصطلاح معاند به آن واکنش نشان دهند بلکه یکی به خودش بیاید و کاری صورت دهد. عابس قدسی هم فعلا کوتاه بیاید و چند روزی بی خیال دکتر شریعتی شود تا ببینیم چه پیش می آید. الخیر فی ما وقع.