عمومی

تنها رویاست که می ماند!

یادم می آید که در اوایل موضوعاتی این چنینی مطرح بود که:« توسعه مدیران به عنوان یک امر زیربنایی در مدیریت سازمان نیازمند نیازسنجی درست و همه جانبه است. برآورد نیازهای آموزشی مدیران در همسو شدن آنها با انتظارات سازمان و انجام درست کارها و بهبود عملکرد نقش به سزایی دارد. در آموزش های مدیریتی آن چه مهم است میزان اثر بخشی آن است که در انجام به موقع و درست کارها و تصمیم گیری تجلی پیدا کند. تحقق اثر بخشی آموزش های مدیریتی و سرپرستی را بایستی در کل فرآیند آموزش جست و جو نمود. یعنی بایستی قسمتی از اثر بخشی را در برآورد درست و همه جانبه نیازهای آموزشی یافت. بر این اساس و در جهت تعالی و بهبود روند آموزش های سازمانی لازم است فرآیند نیازسنجی آموزش را اثر بخش تر انجام داد. پژوهش مدیران به عنوان کانون چشم انداز ساز، اعتماد ساز، تیم ساز و فرهنگ ساز نقش اساسی در راهبری نظام استراتژی گذاری سازمان برای کسب مزیت رقابتی بازی می نماید. بنا براین لازم است با داشتن چارچوب ادراکی مجموعه نیازهای آموزشی رسمی و غیر رسمی مشخص و بر آن اساس نظام آموزش و توسعه مدیران شکل گیرد. بر این اساس در اختیار داشتن و بهره مندی مجموعه ای از مدیران متبحر و به روز نگه داشتن دانش آنها در گرو عوامل مختلفی می باشد. در سازمان ها و نهاد ها دوره های آموزشی موجود برای رشد و ارتقاء دانش و مهارت مدیران و همچنین روز آمد نگه داشتن دانش آنها کافی نمی باشد و این به عنوان یک مسئله بزرگ در سیستم آموزشی کشور مطرح می باشد.»

در ابتدا به شخصه فکر می کردم که تربیت سرمایه انسانی در حوزه تحولات مدیریت بر آن و لزوم سرمایه گذاری در این زمینه با محوریت استراتژیک که موجد مزایای فراوان و پایداری خصوصا در استوار ساختن نظام اداری در کشور خواهد بود، از طریق توانمند سازی، قابلیت محوری و آموزش مدیران و کارکنان نظام اداری امکان پذیر است. برنامه ریزی استراتژیک را می توان تلاشی منظم و سازمان یافته در جهت اتخاذ تصمیمات و انجام اقدامات بنیادی تعریف کرد. برنامه ریزی استراتژیک، ارتباطات و مشارکت را سهولت بخشیده و علایق و ارزش های نا همگرا را همسو و منطبق می کند.

محیط داخلی و خارجی سازمان ها و نهادهای دولتی در سال های اخیر به شکلی فزاینده، متلاطم و دگرگون شده است و تغییر در هر نقطه از محیط می تواند انعکاس هایی غیر قابل پیش بینی در بخش های مختلف داشته باشد. این تلاطم و پیوستگی متقابل، نیازمند واکنشی سه وجهی از سوی سازمانهاست. نخست این سازمان ها باید به شکل استراتژیک که در گذشته وجود نداشته است، تفکر کنند. دوم اینکه برای سازگاری با محیط های پیوسته در حال تغییر، باید یافته ها و ادراکات خود را به استراتژی های کارساز مبدل کنند و سوم آن که باید بستر مناسب برای پیاده سازی استراتژی های مناسب به منظور سازگاری با محیط های در حال تغییر را فراهم آورند. این آموزش ها به فعالیت ها و برنامه های از پیش طراحی شده ای که هدف از آنها ایجاد یادگیری در فراگیران باشد، اطلاق می شود. به تعبیری دیگر، تجربه ای است مبتنی بر یادگیری در جهت توانمند سازی برای حل مسال حرفه ای و سازمانی به منظور ایجاد تغییرات در افراد تا بتوانند توانایی خود را برای انجام دادن کار بهبود بخشد.

اما در مسیر متوجه شدم که این ساز و کار همانند اصلاح قوانین منع به کار گیری بازنشستگان است! یعنی در ابتدا استفاده ابزاری از نخبگان و در مسیر راه بهره وری مدیران فسیلی از تربیت مدیران راهبردی و جهادی آینده!

سوال من از مسئولین محترم این است که حقیقتا شاخص شناسایی، پرورش و آماده سازی افراد واجد شرایط فعال به عنوان مدیران ارشد چیست؟ پرورش استعداد ها و تربیت مدیران کارآمد و آینده ساز کشور به منظور رفع تهدید خلا مدیریتی در آینده چگونه شکل می گیرد ؟ سوال اصلی این است که چرا علی رغم سخن از جوان گرایی، کمتر میلی برای بکارگیری جوانان در عرصه مدیریتی وجود دارد؟
می خواهم به شما بگویم اگر روزی در کشور با کمبود متخصص روبه‌رو بودیم و علت بیکاری جوانان را دولتمردان، عدم دارا بودن تخصص و مهارت کافی می‌دانستند، اما امروزه چطور می‌توان بیکاری جوانان تحصیل‌کرده که بیشتر آنان نیز مهارت‌های لازم را نیز کسب نموده‌اند، توجیه کرد؟ نداشتن ژن خوب !!!

اگر دولت‌های مختلف (اصولگرا-اصلاح طلب) به جای توجه به واردات کالاهای رنگارنگ از کشورهای مختلف و ایجاد فضا برای آقازادگان، کمی بیشتر به فکر افزایش جذب نخبگان و ایجاد امنیت شغلی و لذا افزایش اعتماد جوانان بودید، وضعیت بهتر نمی‌شد؟

مسئولین بدانند امروزه کم‌تر خانواده‌ای را می‌توان یافت که نگرانی‌هایی در خصوص بیکاری فرزندانشان که حالا بیشترشان جوانانی تحصیل‌کرده نیز هستند، نداشته باشد. این در حالی است که هر روزه دولتمردان از وجود ظرفیت‌های زیادی برای تامین و ایجاد اشتغال و رفع موانع بیکاری در کشور در آینده‌ای نزدیک، سخن می‌گویند. درست است که بیکاری مشکل بزرگ اکثر کشورهاست اما این مشکل در ایران به حالت وخیم درآمده. به طوری که یکی از اهداف تمامی دولت‌ها در ایران حل این معضل بزرگ بوده که در کنار تورم دو علت اصلی فقر، فساد و بی‌عدالتی را تشکیل داده و بر مشکلات پیش روی جوان ایرانی و دغدغه‌های خانواده اش پیش از پیش افزوده است.