جوانان اینجا از بیکاری به جان پرنده‌ها می‌افتند!/ما چیزی از کیش کم نداریم اما…

متصدی بندر کارت بانکی ام را می گیرد و به محض وارد کردن کد کارت می پرسم: «آقا! چند مکان اینجا را ببینید؟ کارت را پس می دهد و می گوید: «هیچی! هر چیزی که هست نابود میشه…”

اینجا جوانان از بیکاری می میرند!/از مردها چیزی کم نداریم اما...

ایران تودی پلاس: اسب اصیل، دوتار، کالسکه گلدار، کت قرمز بلند، کلاه پشمی سفید، فرش، خاویار، ماهی اوزون سوز و غیره. این بندر ترکمنستان است. زیبایی عالی در خلیج گرگان; بزرگترین خلیج دریای خزر!

***

شنبه؛ ساعت 10 صبح است. باران پاییزی هوای بندر را خنک و راحت کرد. فروشندگان بازارچه مرزی ماشین هایشان را یکی یکی در سکوت عمیق بندر پارک می کنند و به مغازه هایشان می روند. جلوتر می روم و در ورودی بندر متصدی کار کارت بانکی ام را می گیرد و به محض وارد کردن کد کارت می پرسم: «آقا! چند مکان اینجا را ببینید؟ کارت را پس می دهد و می گوید: «هیچی! همه چیز دارد به هم می ریزد…» می پرسم: «بازار چیست؟ جواب می دهد: یکی یکی می آیند یواش یواش باز می شود.

تا جایی که می بینیم بالش های دست ساز و روسری های ترکمنی در حال رقصیدن در باد است. تاجران یکی یکی می آیند و جوراب های پشمی و پیراهن های نخی بلند درست می کنند. غرفه های عکس با لباس های محلی هم هست: “خانم میخوای با لباس ترکمنی عکس بگیری؟” در مجموع 20 هزار منطقه. این واکنش دختر عکاسی است که با دیدن یک رهگذر از غرفه اش فرار کرد و کیفش را گرفت. وقتی جواب من برای عکاسی منفی است، به کابینش برمی گردد و دوباره همان سکوت طولانی و عمیق…

***

چند قایق در خشکی توقف کردند. کمی جلوتر، چند پسر نوجوان روی صندلی های پلاستیکی نشسته اند و سیگار می کشند. هر چند دقیقه خنده هایشان سکوت بندر را می شکند. کمی قدم می زنم تا قایقخانه را پیدا کنم. نه چندان دور، زنی با لباس اداری ایستاده و مرا صدا می کند. من می پرسم:

اینجا همیشه اینقدر خلوته؟

نه، تابستان وضعیت بهتر است. کجا میری؟ عاشورا یا تالاب؟

الان خبری از تالاب هست؟

آره؛ همه پرندگان مهاجر آمدند. اگر به فلامینگو، پلیکان و… پرندگان علاقه دارید، می توانید نیم ساعت در تالاب قدم بزنید.

قیمت چند است؟

– اگر به لاگونا بروید 450 تومان; در عاشورا هم می تواند 200 باشد.

من به تالاب می روم.

***

عبدالقادر قایق را نزدیک می کند تا من راحت تر سوار شوم. شال سیاهش را دور سرش می پیچد تا باد تالاب مزاحمش نکند. ماشین آلات و تجهیزات سنگین وسط تالاب از همان ابتدا نمایان است و از عبدالقدیر در مورد آن می پرسم: از کی IKK این ماشین ها را به اینجا آورده است؟ آنها در حال تعمیق شکاف هستند. مثل باتلاق بود!»

مرغان دریایی بر فراز قایق پرواز می کنند، عبدالقدیر از کم عمقی خلیج گله می کند: «خلیج را خراب می کنند. اینجا معدن خاویار است. خاویار جهانی از اینجا صادر می شود. باید برای «آشوراده» سد می ساختند که نشد. پر از پول است، اما هیچ کس قدر آن را نمی داند. اینجا نمی آیند نمی دونم شاید چون پیر شدیم به ما نمی رسه! این مکان بسیار محروم است. جوانان ما بیکارند.»

کمی جلوتر می رویم و فلامینگوهای صورتی را در دوردست می بینیم. عبدالقدیر می گوید چون عمق کم است نمی توانیم نزدیک شویم: «اکنون زمان خواب زمستانی پرندگان است. از سیبری و روسیه. آب و هوای اینجا برای آنها عالی است. شکار؟ آره؛ آنها مرا شکار می کنند. بیشتر برای تاکسیدرمی! جوانان اینجا بیکارند! از بیکاری به جان این پرنده های بیچاره می افتند!

اینجا جوانان از بیکاری می میرند!/از مردها چیزی کم نداریم اما...

عبدالقادر از اهالی سابق جزیره آشوراده است. آشوراده تنها جزیره ایرانی است که در دریای خزر و در فاصله یک کیلومتری بندر ترکمنستان قرار دارد و به دلیل بالا آمدن سطح دریا توسط کانال طبیعی خوزینی از شبه جزیره میانگلا جدا شده است. پس از سیل در سال 1372، عبدالقادر مجبور به ترک خانه خود شد و به همراه سایر ساکنان جزیره نقل مکان کرد. او از دور با دست محل عاشورا را به من نشان می دهد: «آب بالا آمد و ما 400 خانوار بودیم که باید عاشورا را تخلیه می کردیم. روسیه «ولگا» را به سمت دریای خزر باز کرد. چون شهرهای خودش زیر آب رفته بود. خانه های ما زیر آب رفته بود، مردم مجبور شدند آشوراد را ترک کنند و دوباره برگردند. اینجا سینما، رستوران و ماهیگیری داشتیم. آنها نمی گذارند به خانه هایمان برگردیم. نمی گذارند حلش کنیم. از ابتدا سندی به ما ندادند. همش یک کلمه بود دنبال سند می گشتیم که پیدا نکردیم! وقتی مجبور شدیم اینجا را ترک کنیم از ما حمایت نکردند. برای اشغال سرزمین های ما؛ آنها خانه ما را خریدند و ما را بیرون کردند. با جیب خودمان در شهر خانه ساختیم».

***

بازارهای مرزی برای بسیاری از مردم جذاب هستند. شاید چون لباس خارجی را بیشتر دوست دارند و خرید از بندر را خرید لباس اصل می دانند. همه چیز اینجاست؛ لوازم آرایشی و بهداشتی، شوینده های مرغوب فضای باز، لوازم برقی و همچنین روسری ترکمنی، فرش و صنایع دستی.

اینجا جوانان از بیکاری می میرند!/از مردها چیزی کم نداریم اما...

بازار بعدازظهر شنبه ساکت و آرام است. افراد زیادی در بازار حضور ندارند و برخی نیز مشغول خرید مایحتاج روزانه خود هستند. با محمد که صنایع دستی می فروشد و با دوستش درباره کلاه پشمی قزاق صحبت می کنم، صحبت می کنم: «وضعیت بازار؟ بد نیست؛ طبیعی. خودت میبینی این مکان هرگز شبیه کیش و قشم نخواهد بود. فکر نمی کنم شما بخواهید این اتفاق بیفتد! این پتانسیل تبدیل شدن به یک مرکز توریستی بزرگ را دارد. چون چیزی کم ندارد. طبیعت زیبا، آب و هوای مناسب، آداب و رسوم زیبای مردم، اما به آن رسیدگی نکرده اند، تا به حال تبدیل به مکانی محروم و دورافتاده شده است!

***

خورشید در بندر غروب می کند. بلیت زمین را به دست متصدی می‌سپارم که به من یادآوری می‌کند که ورود من به مدت 24 ساعت رایگان است و این پایان بازدید من از این منطقه زیبا و حالا نه چندان تفریحی و نه تجاری است.

انتهای پیام