بهاریه – ایران تودی
دیدهاید بچههای کوچک وقتی یکی از نزدیکانشان – مثلاً پدر- از سفر میآید، وقتی در را باز میکنند اول از همه چشمشان به دستهای مهربان مسافر عزیز است تا ببینند چه برایشان سوغاتی آورده است؟ دوست دارند پدر آنها را در بغل خود بنشاند، دست نوازشی بر سر و روی و موی آنها بکشد، بوسشان کند و بعد دست کند در کیف و ساک و چمدان سفر و سوغاتی اختصاصی هر کدام را بدهد. دقت کردهاید هرچه این سفر بیشتر طول کشیده باشد و بیشتر چشمانتظار او بوده باشند، توقع سوغاتی باارزشتری دارند؟
به گزارش ایران تودی، تقی دژاکام در یادداشتی با این عنوان در روزنامه جوان نوشت: ما انسانهای کوچک هم که سالها و قرنها منتظر بودهایم که مولای مهربانمان از سفر دور و دراز خود برگردد، گاهی بیشتر از خود او، چشممان به دستهای پرسخاوت اوست که برایمان آب و فراوانی، سلامتی و مهربانی، شادمانی و خرّمی، امنیت و بندگی و خلاصه آبادانی و زندگی بیاورد. در دعای عهد که «مانیفست انتظار» است میخوانیم: «اللهمَ أَرِنِی الطَّلْعَه الرَّشِیدَه، وَالْغُرَّه الْحَمِیدَه، وَاکحَُلْ ناظِرِی بِنَظْرَه مِنِّی إِلَیهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُک بیمَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَک، وَ أَحْی بِهِ عِبادَک؛ خداوندا! به دست او سرزمینها را آباد کن و به بندگانت حیات و زندگی ببخش.»
ما قرنهاست «زندگی» را فراموش کردهایم و درستتر اینکه آن را یاد نگرفتهایم. ما همیشه به آرمانها و دوردستها نگاه کردهایم. ما دوست داشتهایم «وضع موجود» مان با «موعود» مان روبهراه شود. در فیلمها برای کشتیهایی که راهی بودهاند از ساحل داد زدهایم و دست تکان دادهایم. در شعرها و ترانههایمان دنبال وضع موعود بودهایم و بدون آنکه بدانیم و حواسمان باشد، در حقیقت امام مهربانمان را صدا زدهایم؛ از ترانههای کودکانه: «برفا رو آب کن بیا، سرما رو خواب کن بیا، دیوار انتظارو بزن خراب کن بیا، خودت خبر نداری، ماه شَبای تاری، تو صدتا فصل سرما گل همیشه بهاری» تا شعر نو: «قاصد روزانِ ابری! داروگ! کی میرسد باران؟» تا شعر شاعران بزرگی، چون سعدی: «پرده اگر برافکنی، وه که چه فتنهها رود/، چون پسِ پرده میرود، اینهمه دلرباییات/ گوشۀ چشم مرحمت بر صف عاشقان فکن/ تا شبِ رهروان شود روز، به روشناییات» یا حافظ: «آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست/ هر کجا هست خدایا به سلامت دارش» یا «یا رب! سببی ساز که یارم به سلامت/ باز آید و برهاندم از بند ملامت» یا «نفسِ بادِ صبا مشکفشان خواهد شد/ عالَم پیر دگرباره جوان خواهد شد/ ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد/ چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد» و «دوش از جناب آصف، پیک بشارت آمد/ کز حضرت سلیمان، عشرت اشارت آمد/ خاک وجود ما را، از آب دیده گِل کن! / ویرانسرای دل را، گاهِ عمارت آمد/ آلودهای تو حافظ، فیضی ز شاه درخواه! / کان عنصر سماحت، بهر طهارت آمد» یا در شعر شاعران معاصر، چون سیدحسن حسینی: «میدونم یه روز تمام سایههای ناامید/ با طلوع تازۀ تو رنگ آفتاب میگیرن/ عاقبت پنجرههای تشنۀ یه منظره/ پلکا رو باز میکنن؛ حضورتو قاب میگیرن» و قیصر امینپور: «طلوع میکند آن آفتاب پنهانی/ ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی/ دوباره پلک دلم میپرد، نشانۀ چیست؟ / شنیدهام که میآید کسی به مهمانی…»
در کنار همه این شعرها و سوزهایی که داریم، کاش میدانستیم همانطور که ما «منتظر» اوییم، او هم منتظر ماست. حتی برای آن که ما ظهور کنیم اشک میریزد و انتظار میکشد. آخر ما هم صدها سال است که در صحنههای «تکلیف» غیبت داشتهایم و او مثل یک معلم مهربان، دنبال ما شاگردهای شیطان دویده است، ما، اما از دیوار مدرسه فرار کردهایم و او باز منتظر مانده تا روز دیگر. کاش میدانستیم او بیشتر از آنکه معلم شاگرد اولها باشد، دلسوز ما صفرگرفتههاست و میخواهد خودمان را بالا بکشیم تا تجدید یا خدای نکرده مردود نشویم.
خدا هدایت کند کسانی را که ما را از او میترسانند و چهرهای خشن از او ترسیم میکنند و نمیدانند یا توضیح نمیدهند که خشم او برای دشمنان دین و انسان است نه ما که دوستان و محبان خطاکار اوییم؛ او با ما سراسر مهربانی و لطف است و حاضر است نمرههای قبلی ما را به شرط جبران، پاک کند.
آقاجان! کفر و الحاد و کودککشی و جنایت دشمنان از حد گذشته است. فقط در ۱۰۰ روز گذشته غاصبان سرزمین فلسطین ۲۲ هزار نفر را به شهادت رساندهاند که ۱۵ هزار نفرشان کودکان معصوم بودهاند. تمام قدرتهای دنیا نه تنها بر این جنایات سکوت کردهاند که آن را تأیید هم میکنند و کمکهای مالی و تسلیحاتی بیشتر هم برای جانیان میفرستند. آیا ظلم و جور باز هم باید از این بیشتر شود تا به دیوار کعبه تکیه زنی و ندای «أنا المهدی» سر دهی؟ تو هم برای ما دعای فرج بخوان. میدانیم که ما بیصاحب نیستیم، تو صاحب مایی، تو صاحب زمان مایی، چرا باید غصه بخوریم، آدمهای بیصاحب غصه بخورند. ما مستضعفان جهان دستمان را دراز کردهایم و تو حتماً دستمان را خواهی گرفت، در دستهای همه ما سبوهایی خالی است و ما تشنه؛ این سبوهای کوچک را پر از آب خوشگوار کن: متی َننَتِفع من عَذبِ مائِک؟ فَقَد طالَ الصََّدی. بیا و ما را آزاد کن، ثواب آزاد کردن بنده را ما از شما بزرگواران شنیدهایم و حالا چشممان به کلیدهای نجاتی است که فقط در دستان نازنین شماست.
مولاجان! چند روز دیگر شما در حالی قدم بر چشمان ما میگذارید و میآیید که صدای خنده و سرور پدر و مادر بزرگوارتان و همه فرشتههایی که دور بستر شما حلقه زدهاند، از در آن خانه کوچک در سامرا بیرون نمیرود، اما برخلاف آنخانه، امروز همه دنیا را صدای شادی و بهجت و جشن فرا گرفته است، همه برای آمدن تو لحظهشماری میکنند؛ نه فقط ما مسلمانان شیعه و سنی که مسیحیانی که مژده آمدن دوباره عیسی بن مریم را از نفس گرم تو میشنوند و نیز یهودیان و زرتشتیان و بوداییان و برهمنان و هندویان و فتوریستها و همه کسانی که چشم به موعود آخرالزمان دارند. آنها هم میآیند و همراه ما در آن جمعهای که نباید خیلی دیر باشد به سوی میعادگاه نمازجمعه راهپیمایی میکنند و توای قائم آل محمد! نه با تکیه بر عصا که با تکیه بر سلاحِ اصلاح، خطبه اول را در توصیه به «تقوا» تمام میکنی و خطبه دوم را پس از آنکه بر پدران بزرگوار و وجود نازنین خودت سلام دادی و ما قیام کردیم، با اعلام خبری آغاز میکنی که برای ما روزنامه نگاران، بهترین تیتر اول تاریخ آفرینش است: «تشکیل امت واحده جهانی»؛ و این تازه اول عشق است….
انتهای پیام