دغدغه ی نداشتن کدامیک را داری ؟ آینه و ساعت یا آزادی

دغدغه ی نداشتن کدامیک را داری ؟ آینه و ساعت یا آزادی

خاطرات وکیل/ بنده ای از بندگان خدا در عالم خویش خلوت گزیده بود و بلند بلند فکر می کرد و می گفت:

از دادسرا به اتفاق مامور بدرقه و یک تن از همکاران و دو نوجوان حدودا هجده نوزده ساله راهی اداره‌ زندان ها شدیم تا پس از طی تشریفات ثبت نام ، انگشت نگاری و سپس مراسم پلاک گذاری و عکسبرداری به بازداشتگاه معرفی شویم.

تصویر خاص و شاید منحصر به فردی بود، لااقل برای خودم ؛کت وشلوار مشکی با پیراهن سفید یقه‌آخوندی والصاق ترازوی عدالت در هیبت نماد کانون وکلا بر یقه‌ی کتم با دستبندی که بر دستانم نشسته بود.

ورودی بازداشتگاه چسبیده به دفتر رئیس ،رختکنی بود که می‌بایست لباس های شخصی ام را در کمدهایش رها می کردم و لباس زندان می پوشیدم. لباس و کفش های تلنبار شده داخل کمدها حکایت از تعداد افراد بازداشت شده داشت و به زودی نام من نیز کنار آنها ثبت می‌شد.

پیراهن سفید یقه آخوندی ام را طوری لای کت وشلوارمشکی ام تا می‌کنم که در اصابت با کفش های رها شده در کمد درگیر لکه و سیاهی نشود.

از بزرگان محل و خانواده شنیده بودم؛ لکه ی سیاه ولو کوچک و بی مقدار روی پیراهن سفید خیلی به چشم می‌آمد.

حالا من و دوستانم که تا چند لحظه پیش به واسطه‌ی دستبندِ استیل متصل به هم حرکت می‌کردیم، هریک به فاصله‌ی یک شانه ازهم در نوبت ایستاده ایم تا برای چندمین مرتبه تصویرمان در این روز به یادماندنی ثبت شود.

حتما طراح این تشریفاتِ طولانی و مفصل، انسان اهل ذوق و با سلیقه ای بوده که پس از عکس برداری با لباس های شخصی حکم کرده پس از مراسم تعویض لباس،عکاس باشی زحمت کشیده،با لباس های جدید از زوایای مختلف تصویرمان را ثبت کند.عکس با لباس شخص،عکس با پلاک،نیم رخ،تمام رخ،حالا نیم رخ چپ،عکس با لباس بازداشتگاه و…

پیش از رفتن به اتاق عکاس باشی ، با دیدن همبندانم که همگی یکدست آبی پوشیده بودند ، برای لحظاتی کودک درونم فعال شد و به دوران دبستان سفر کرد و روزهای متصل به مهرماه را به خاطرم آورد که از هر فرصتی برای پوشیدن لباس های نو مدرسه و رژه رفتن جلوی آینه ی قدی خانه استفاده می کردم ،لذا چشم چشم کردم تا خودم را در رخت جدید در آینه ببینم! و اینگونه مواجهه با اولین ها آغاز شد؛نبود آینه!

نداشتن آینه را به ذهن می سپارم تا زین پس ولو به رسم عادت سراغش را نگیرم.

سلول ها طوری کنار هم ردیف شده اند که هیچ سلولی به آن یکی دید ندارد وجز دیوار چیزی از پس نرده ها دیده نمی شود و این دومین چیزی است که باید به ذهن بسپارم؛ در طول شبانه روز چشمانت جز دیوار چیزی نخواهند دید،سومین سلول مکان جدید زندگی ام خواهد بود که باید به حیات در آن عادت می‌کردم .بی آنکه بدانم تاریخ خروجم کدامین چند شنبه‌ی کدام هفته خواهد بود.موکت های طوسی رنگی که سختی و سفت بودن را از سیمان کف بازداشتگاه عاریه گرفته‌اند با یک پارچ‌آب پلاستیکی تنها چیزهایی بودند که در اولین نگاه توجه ام را جلب کرد،دقایقی بعدیک عدد مسواک و خمیردندان به همراه یک لیوان یکبار مصرف به دارایی هایم افزون شد و وعده‌ی پتودار شدن در هنگامه ی خواب، بهانه‌ای شد برای شمارش دقایق باقی‌مانده تا وقت خواب که متوجه ی

نداشتن ساعت شدم و سببی شد تا به فواید رهایی از محاسبه‌ی گذشت زمان پی برده ، اندکی پیرامون فواید نداشتن برخی چیزها فکر کنم،که یکباره ذهنم رفت سمت آزادی در اقسام مختلفش مثل آزادی بیان و آزادی پس از بیان!!

گفتم، بد نیست حالا که فواید برخی نداشتن ها برایم مسجل شده ،روی این موضوع تمرکز کنم که شاید نداشتن آزادی بیان هم مثل نداشتن ساعت چیز خوبی است و من خبر ندارم! مثل نداشتن آینه که قبل ترها فکر می‌کردم وجودش لازم هست و الان می بینم اصلا نیازی به آن‌ ندارم.

فارغ از حال و احوال دقایق ابتدایی بازداشت که چیزی شبیه دلشوره و شاید وحشتِ ناشی ازعدم شناخت محیط پیرامون به سراغت می آید، باید اقرار کنم که بی انصافی است اگر از مزایای آن، چیزی نگویم و شاکر خدا نشوم.حتما می پرسید چه چیز بازداشت شدن شُکر دارد؟یکی اش همین عادت کردن به برخی نداشتن ها و یا فرصت مکفی برای مواجهه شدن و درک فواید برخی محرومیت ها.

وکیل دادگستری-شیراز