امید علیه امید؛ نادژدا ماندلشتام
در عصر او، صنعتیسازی گسترده رخ داد و بهشت سوسیالیسم که سبب جذب روشنفکران غربی ها شده بود، جلوه نمود. دولتها و رسانههای غربی هم مدهوش کمالات او شده بودند؛ به این دلیل و یا به دلیل قدردانی از حضور در جنگ جهانی، مرد سال مجله تایم (١٩۴٢) شد. شاید اولین کسی که فهمید این همرزم دیروزِ مقابل هیتلر، از او کم خطرتر نیست #چرچیل بود که در نطق مشهورش در کالجی در میسوری آمریکا (١٩۴٨) از دیوار آهنین پرده برداشت. این نطق چرچیل، مدتی کوتاه پس از پایان جنگ عالمگیر به مثابه خاتمه ماه عسل بود. او همپیمانان خود با ارزشهای غربی (دموکراسی) را از خواب غفلت بیدار ساخت و سهمخواهیهای مؤتلف دیروز از اروپای شرقی و مرکزی و تلاش برای نصب پرده آهنین را متذکر شد.
در دوره استالین، جنگ جهانی رخ داد و ارتش سرخ او، البته به مدد زمستان سخت، ماشین جنگی هیتلر را زمینگیر کرد. بار اصلی نبرد زمینی در جبهه متفقین هم بر دوش سربازان او بود. در دوره او شوروی، هستهای شد و با تغییراتی که درجغرافیای بینالملل رخ داده بود در هیأت یکی از دو ابرقدرت ظهور کرد؛ ابرقدرتی که چند کشور اروپایی، اقمارش به شمار میآمدند و بهرغم آموزههای #تروتسکی، به صدور انقلاب کمونیستی در سایر مناطق دنیا همت داشت. #استالین به گواهی نویسنده کتاب پژوهشی «تزار سرخ» پرمطالعهترین رهبر شوروی از لنین تا گورباچف بوده است و این گزاره، برای ما که تا پیش از آن گمان میکردیم استالین، مصداق یک لمپنِ بزنبهادر است عجبناک بود.
او هوش برکشیدن داشت. در ماههای پایانی عمرِ سلف خود که لنین به دنبال عزل و انزوای این یار ناهمراه بود و در حالی که کسانی از او باسوادتر، انقلابیتر و نزدیکتر به لنین بودند اما به گونهای مدیریت کرد که رقبا و هم قطارانش را با حرکت حساب شده در شطرنج سیاست و سپس با ارعاب و ارهاب از میان برداشت و سرانجام جامه تزاری پوشید.
استالین اما به این نکات شناخته نمیشود. کیش شخصیت و قساوت، صفات اصلی او در تاریخ به شمار میآیند و این کتاب، به شرح سیاستهای پلیس مخفی مخوف او در مقابله با روشنفکران و نویسندگان میپردازد. این کتاب در سال ١٩۶۴ نوشته شده و در خارج از شوروی منتشر شده است. این بدان معناست که حتی با گذشت یازده سال از مرگ مرد پولادین(کنایه از ترجمه نامش) و آغاز استالینزدایی و موج اعاده حیثیتها اما باز هم پرداختن به جزئیات تصفیههای دوره استالین، تابو بوده است.
اوسیپ_ماندلشتام، از شاعران برجسته آن دوران به سبب سرایش شعری درباره خودکامیهای استالین، به مصیبتهای فراوانی دچار میشود؛ آن هم شعری به کاغذ نیامده که فقط برای ٢٠-١۵ نفر از دوستان خوانده شده! و یکی از آنها، شاعر نگونبخت را لو داده است. این کتاب، شرح هجوم پلیس مخفی به منزل او، بازجوییها و تبعید ٣ساله و سپس زندان و اعزام به اردوگاههای کار اجباری و گولاگهای سیبری است و همسر این شاعر به مثابه یک شاهد عینی، تجربهی زیسته را عرضه میدارد. استالین -که با همه مشغلهها، شخصا به حوزه روشنفکری و نویسندگی، رسیدگی میکرده- در باره ماندلشتام گفته بود «او را منزوی کنید اما سالم نگهش دارید». چنین دستوری آن هم از سوی دیکتاتوری که بیشفقتی خود را در جرایم خیلی کوچکتر (و نه شعری آشکارا در ضدیت با خود) اثبات کرده، تعجببرانگیز است و از جایگاه بالا و نفوذ شاعر حکایت دارد.زندگی این زوج، بویژه با قطع شدن تمامی اعانههایی که معمولا دولت مسکو به نویسندگان ادبی میداده است،به عسرت میگذشته. خانه به دوشی،محرومیت از سکونت در ١۵ شهر اصلی و محدوده ١٠٠ کیلومتری مسکو، ترس دوستان از معاشرت با آنان، انزوا، بیماری، فقر مفرط و از همه مهمتر سایه هراس از پلیس مخفی، مختصات اصلی زندگی آنان را تشکیل میداده است که با جزئیاتی دردناک در این کتاب ۶٠٠ صفحهای تصویر شده است. این زوج مجبور بودهاند در سایهی هراس از پلیس مخفی، مخفیانه نزد دوستانشان در مسکو یا لنینگراد (سنت پترزبورگ) بروند و از طریق گلریزان آنان -که اکثرا نویسندگانی بزرگ اما فقیر بودهاند- حداقلهای معیشتی خود را تامین کنند و شبانه به اقامتگاه خود بازگردند.ماندلشتام بر اثر این فشارها و طبع نازک شاعرانه،سرانجام به بیماری روانی مبتلا میشود و اگرچه به سفارش خیرخواهانش، قصیدهای در مدح پیشرفتهای اصطلاحا خیرهکننده دوره استالین مینویسد اما افاقهای نمیکند و از کینه آقای دیکتاتور کم نمیشود و سرانجام در اردوگاه اجباری میمیرد.
آن چه در لایه زیرین اثر کاملا هویداست:
١- نویسنده زنده مانده است تا به رغم رژیم که درصدد نابودی دست نوشتهها و یاد و خاطرهی همسر اوست، اجازه ندهد این میراث ادبی از بین برود.
٢- باوجود آن که نویسنده، دارای مدارج عالی تحصیلی، استاد دانشگاه و روشنفکر است اما خودنمایی نمیکند و کل اثر را در خدمت بیان کمالات و مصائب همسر خود و بازنمایی وضعیت خفقان دوره استالین درآورده است.
٣- لحن او اخلاقی است. از ناجوانمردیها و آدمفروشیهای هم مسلکیها کینهای به دل ندارد و در بسیاری از موارد، با بزرگواری، آنان را تبرئه میکند و به اجبار بقاء، ارجاع میدهد.آنجا که از خبر یا گمانهای مطمئن نیست به کسی انتساب نمیدهد و آنجا که نگران سلامت و حیثیت افراد زنده است،از ذکر صریح نام پرهیز میکند تا رژیم موجود برای آنان شرّی درست نکند.حجم مصائب،سبب نشده نویسنده بهحدی از کینه آکنده شود که نیکیها را به یاد نیاورد.او درجایجای کتاب،لطف دوستان ادبی را قدرشناسانه باز میگوید؛ الطافی که در نگاه امروز ما چندان هم مهم و بزرگ، جلوه نمیکند اما معلوم است در آن عصر پر عسرت، چقدر تاثیرگذار بوده است. او حتی یک فصل از کتاب خود را به ویکتور شکلوفسکی، منتقد بزرگ ادبی و خانواده مهربان او اختصاص داده است.
۴- شعر در روسیه، بسیار ارجمند بوده است و نویسندگان بزرگی چون پاسترناک (خالق دکتر ژیواگو) اصرار داشتهاند که پیش از هرچیز، شاعر باشند و به این ویژگی قلمداد شوند.
۵- سیاست دولت مسکو این بوده است که شاعران و نویسندگان نامی در مجتمعها سکونت داده شوند. این اگرچه ظاهرا به تکریم آنان در تامین مسکن تأویل میشود اما هدفی مهمتر داشته است: نظارت بر آنان و کنترلشان سهولت بیشتری داشته باشد!
۶- مشهور است که سختگیریهای استالین نسبت به دانشمندان و روشنفکران و موج تبعید و زندان و گولاگ از ١٩٣٧ شروع شده است، اما نویسنده اثبات میکند تصفیهها و خالصسازیها از سه-چهار سال پیشتر آغاز شده بود که ماجرای ماندلشتام یکی از آنهاست؛ هرچند پاکسازی بزرگ از ١٩٣٧ رخ نمود.
٨- پاورقی های مترجم، سیاههای است از دهها ادیب نامدار روسی که ترور شدند یا در پاکسازیها به گولاگ رفتند و یا اعدام شدند.